آلوئه ورا رنگین (RANGIN Aloe'Vera )

آلوئه ورا رنگین (RANGIN Aloe'Vera )

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 701
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 701
بازدید ماه : 853
بازدید کل : 20853
تعداد مطالب : 575
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


علامه ای که با اشاره خود مار را خشک می کرد

علامه ای که با اشاره خود مار را خشک می کرد


علامه سید علی قاضی، از پرآوازه ترین عارفان و اهل سلوک در مکتب تشیع به شمار می رود که در سال ۱۲۸۵ق. متولد شده و در جوار مولای موحدان امیرالمؤمنان علی (علیه السلام)، عمری را با تحصیل علوم دینی و تهذیب نفس، سپری نمود.

به گزارش نامه به نقل از انعکاس، علامه سید علی قاضی در شهر تبریز متولد شد و پس از خواندن مقدمات در تبریز، برای تکمیل آن، عازم نجف اشرف گردید و با تلاش بسیار در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نایل آمد.
در این بین دستورالعمل ها، کرامات و مکاشفات فراوانی از طریق مشاهیر و دانشمندان معروف، از ایشان نقل گردیده که نُقل و نبات محافل عرفانی و اخلاقی به شمار می روند و شاید یکی از بارزترین آن ها حکایتی باشد که علامه تهرانی بیان کرده است؛ ایشان فرموده اند: چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان و مدرسین نجف اشرف نقل کرده اند که او می گفت: من درباره ی مرحوم استاد العلماء آقای حاج میرزا علی آقا قاضی و مطالبی که از ایشان نقل می شد و احوالاتیکه به گوش می رسید در شک بودم و با خود می گفتم آیا این مطالبی که نقل شده است، درست است یا نه؟
تا این که روزی برای نماز به مسجد کوفه رفتم. مرحوم قاضی نیز زیاد به مسجد کوفه و سهله علاقه مند بودند. در بیرون مسجد با ایشان برخورد کردم، با هم مقداری صحبت کردیم و در طرف قبله ی مسجد، برای رفع خستگی نشستیم. در این حال گرم صحبت بودیم که به ناگاه مار بزرگی از سوراخی بیرون آمد و در جلوی ما خزیده و به موازات دیوار مسجد حرکت کرد و ذکر این نکته ضروری است که در آن نواحی مار بسیار بود و غالباً به مردم آسیبی نمی رساند.
همین که مار به مقابل ما رسید من وحشت عجیبی کردم و استاد که این را فهمیده بود، اشاره ای به آن مار کرد و فرمود: «مُت بإذن الله؛ به اذن خدا بمیر». آن گاه فوراً دیدم که مار فوراً در جای خود خشک شد!
مرحوم قاضی پس از این ماجرا، بدون این که اعتنایی کند، شروع کرد به دنباله ی صحبت که با هم داشتیم؛ و سپس برخاستیم رفتیم داخل مسجد. مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره ی خود رفتند و من هم مشغول به جا آوردن مقداری از اعمال مسجد بودم و در نظر داشتم که بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف بروم.
در بین اعمال ناگاه به خاطرم آمد که آیا این کاری که علامه انجام داد واقعیت داشته یا چشم بندی بوده، مانند سحری که ساحران می کنند؟ و با خودم گفتم خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است؟
این فکر سخت به من فشار می آورد، تا اعمالی که در نظر داشتم را به اتمام رسانیدم و فوراً آمدم بیرون مسجد در همان محلی که با مرحوم قاضی نشسته بودیم؛ دیدم مار خشک شده همچنان به روی زمین افتاده است؛ پا زدم، دیدم ابداً حرکتی ندارد!؟
بسیار منقلب و شرمنده شدم، به مسجد برگشتم تا چند رکعتی دیگر نماز بخوانم ولی نتوانستم و این فکر سراسر وجود مرا فرا گرفته بود، که واقعاً اگر این مسائل حق است، پس چرا ما ابداً به آن ها توجهی نداریم!
مرحوم قاضی مدتی در حجره ی خود بود و به عبادت مشغول، بعد که بیرون آمد و از مسجد خارج شد، من نیز خارج شدم، در مسجد کوفه باز هم با هم روبرو شدیم و من که فکرم مشغول آن مار و کرامت علامه بود به ناگاه خود را در مقابل ایشان دیدم و آن مرحوم لبخندی به من زده و فرمود:
«خوب آقاجان؛ امتحان هم کردی، امتحان کردی!»

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نويسنده: علیرضا طولابی تاريخ: یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید. اینجانب با یاری خدا و همیاری و همکاری دوستان گرامی ام اقدام به راه اندازی این وبلاگ نموده ام.امیدوارم بهره کافی را ببرید.لطفاَ نظر فراموش نشه.متشکرم...

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to alirezalux.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com